دو روز پر اتفاق(صدف) 95/10/12
دو روزی هست که فرصت نکردم خاطره و اتفاقای این روزارو بنویسم ولی الان با کنی تاخیر مینویسم چون دوست دارم ثبت بشه و برام باقی بمونه .
مثل خیلی از شبای دیگه با دوستم علی بعد از بستن مغازه ها راهی شدیم به سمت پایه کوه تا با خودمون خلوت کنیم و با چای یا آش هیزمی از خودمون پذیرایی کنیمو با هم حرف بزنیم ، علی بچه ی خیلی گلیه ترک اردبیل و خیلی با معرفت با نمک با لحجه ای شیرین و کلی سوتی های خنده دار تویه صحبتاش ! دوسش دارم خیلی گل این بچه.
از داستان دور نشم
حرفامون شروع شد حرف زدیم حرف زدیم تا رسیدیم به علاقه به دوست دخترامون من از صدف و الهه گفتم و علی هم از دوست دخترای قدیمش و حال حاضرش !
دلم برای صدف و الهه خیلی تنگ شده بود، الهه کمتر و صدف بیشتر چون با نمکی و احساسات و لطافت صدف خیلی برام عزیز تر بود تا اخلاق تند و لجوجانه ی الهه
اخر شب بود رفتیم خونه هامون و منو علی ادامه ی حرفامونو کشوندیم به پی ام تلگرام
یهو علی گفت : فرهاد صدفو دوست داری دوباره برو تو مخش دیگه!!
دقیقا ساعت: ٢٣:٥٣ این پی امو داد
یه لحظه رفتم تو فکر صدف و خوبیاش و اشتباهات من که باعث شده بود رابطمون زود تموم بشه
اومدم به علی بگم بیخیال داداش
یهوو دییییینگ یه پی ام اومد برق ٢٢٠ ولت از سرم پرید
ساعت ٢٣:٥٤ صدف بعد از یک سال پی ام داد : سلام فرهاد خوبی !!!
من هنگ کرده بودم چندبار اسم و شمارشو چک کردم ببینم درسته درست بود !!
واقعا نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود چجوری انقد دقیق بعد از حرف علی یهوو بعد از یک سال صدف پی ام داد درست شبی که به فکرو یادش بودمو دلم براش تنگ شده بود
واقعا بعضی اتفاقا اتفاقی نیست و ادم از کار کائنات انگوشت به دهن میمونه !!!!
- ۹۵/۱۰/۱۳