خاطرات من

از تاریخ ١٣٩٥/١٠/٥ تصمیم گرفتم خاطرات و اتفاقات روزانه ی زندگیمو برای خودم و دل خودم بنویسم، تا همیشه داشته باشمشون

از تاریخ ١٣٩٥/١٠/٥ تصمیم گرفتم خاطرات و اتفاقات روزانه ی زندگیمو برای خودم و دل خودم بنویسم، تا همیشه داشته باشمشون

سلام خدمت هر کسی که احتمال داره خاطرات منو بخونه، من نویسنده ی خوبی نیستم فقطو فقط برای دل خودم و ثبت شدن خاطراتم و اتفاقات روزانه ام این وبلاگو زدم تا اگر عمری باقی بود بعد ها بخونمشون . شما هم اگر خوندی خوشحال میشم نظرتو بهم بگی دوست گلم.

بایگانی

و باز هم تنهایی (سپیده)95/10/9

منم مثل هر پسری یه تعدادی دوست دختر داشتم نه میشه گفت تعدادشون کم بوده نه زیاد، شاید در مقابل خیلی ها خیییلی کم بوده و در مقابل خیلی ها خیلی زیاد! 

اصولا ادم گوشه گیری بودم و ساکت با تعدادی یه رابطه دو سه چهار یا پنج ماه داشتم و با تعدادی هم رابطه هایی طولانی تر 

تویه این همه دوست دختر چندتا اسم هست که همیشه تویه ذهنم میمونه : نسیم ، الهه، صدف و سپیده 

این چهارتا شخصیت خیلی برام مهم بودن و هستن ، بیشتر الهه ! چون رابطم با این چهار نفرو خیلی دوست داشتم رابطه هایی خاص و قشنگ پر از خوبی و علاقه و ... 😉

هر سلامی هر آشنایی یه خداحافظ و پایانی داره ، بعضی وقتا با جنگ و دعوا و بعضی وقتا با دلی شکسته از حرفا بعضی وقتا با عصبانیت و کلی حالت دیگه  یه رابطه میتونه تموم بشه که بعدش که بهش فکر میکنی تو دلت میگی کاش تموم نمیشد و ادامه داشت ! 

امروز دوباره تنها شدم،برای بار چندمشو نمیدونم .

وقتی فکر میکنم میبینم که واقعا دیگه توان و فرصت و انگیزه و اعصاب و روحیه ی اینو ندارم که با کسی دوباره آشنا شم ، خیلی دل مرده شدم حس میکنم تویه اوووج جوونی آدم پیری شدم که حوصله ی هیچیو ندارم حتی خودم ! خسته شدم از پایان های تلخ و بالا رفتن نخ های سیگارم و خلاف های جور واجور برای اروم کردن اعصابم ! 

داستان از این قرار بود که :

چند وقتی بود با سپیده بحث داشتیم از نظر من سرد بودن سپیده و از نظر اون سرد بودن فرهاد ! جفتمون ادعای اینو داشتیم که طرفمون بهمون اهمیت نمیده ! با کمی صحبت کردن با هم دیگه به این نتیجه رسیدیم وقتی رابطمون برامون ارزش داره باید تلاش کنیم تا بهترو بهتر بشه و جلوی سرمای زمستون که حالا وسط رابطمون نفوذ کرده رو بگیریم ! و جفتمون قبول کردییییم باید تلاش کنیم ! 

این جریان گذشت تا شب قبل دوست سپیده که میشه دوست دختر پسرخاله ی من گفت من تنهام مادر پدرم نیستم بیاید اینجا کنار هم باشیم ، مثل شبهای قبل رفتیم اونجا همگی، بنظرم همه چی خوب بود یه شب عادی مثل همیشه بود با کلی خنده و شوخی با بچه ها و بعدش خوابیدن و صبح پاشدن ! همه چی خوب گذشت دیشب! 

صبح پاشدیم از خواب ، خسته و منگ خواب بودم ترجیح دادم مغازه نرم و برم خونه استراحت کنمو غروب برم !

رفتم خونه خواااااااابم برد تا چهار که بیدار شدمو لباس پوشیدم و رفتم سمت مغازه ! 

به سپیده پی ام دادم که یه خبری از من میگرفتی خوب بودا !! و یهوو سپیده با این جملات سورپرایزم کرد :



نمیدونم والا ! 

برای خیلی از ادما تموم کردن سلام ها با چهارتا خداحافظی خیلی راحت ولی برای من فول احساسی کار آسونی نیست ! 

تموم شد این رابطه هم ، دلم نمیسوزه چون من این کارو نکردم ، من تمومش نکردم ، بلکه تلاش هم کردم برای حفظش

با معرفت ترین با مرام ترین دختری که شناختم تا الان سپیده بود !! کم پیدا میشن اینجور دخترا ! این دختر واقعا بامعرفت بود ، با اینکه مثل هر دختری ظرافت و روحیات دخترونه خاصه خودشو داشت ولی مرامش معرفتش از همه دخترایی که باهاشون آشنا شدم خیییییلی بیشتر بود یه فرد متفاوت با معرفت ! 

موقق باشی سپیده ، زندگیت شیرین لبت خندون دقایقت پر از شادی.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">